جدول جو
جدول جو

معنی منجمد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منجمد شدن
یخ زدن، یخ بستن، فسردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجمن شدن
تصویر انجمن شدن
گرد آمدن، جمع شدن در یک جا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
گردآمدن. دور هم جمع شدن. مجلس ترتیب دادن. انبوه شدن:
پریچهره هر روز صد چنگ زن
بشادی بدرگه شدی انجمن.
فردوسی.
چو نزدیک کاوس شد پیلتن
همه سرفرازان شدند انجمن.
فردوسی.
همه نامداران شدند انجمن
چو دستان و چون قارن رزم زن.
فردوسی.
سپه سر بسر بر در پیلتن
ز کشمیر و کابل شدند انجمن.
فردوسی.
- انجمن شدن بر کسی یا چیزی، بدوراو جمع شدن. در گرد وی فراهم آمدن و بر او جمع شدن:
در کاخ بگشاد فرزند شاه
بر او انجمن شد ز هر سو سپاه.
فردوسی.
بخاک اندر آمد سر تاجدار
بر او انجمن شد فراوان سوار.
فردوسی.
چو ضحاک بر تخت شد شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار.
فردوسی.
در جادوییها به افسون ببست
بر او سالیان انجمن شد دو شست.
فردوسی.
همه خیل کابل شدند انجمن
بر آن کشته پیلان پولادتن.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجمن شدن
تصویر انجمن شدن
گرد آمدن (افراد اشیا زمان و غیره) انبوه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندمل شدن
تصویر مندمل شدن
به شدن (جراحت) بهبود یافتن: (اندامی که بسالهالله آزرده باشی بمرهم یک هفته کجا مندمل شود ک) (نفثه المصدور. چا. یز. 27)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
افسرتن افسردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجلی شدن
تصویر منجلی شدن
آشکار شدن جلوه گر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد شدن
تصویر منعقد شدن
بسته شدن (عهد و پیمان و غیره)، سفت شدن (مایع)، بر پا شدن: (مجلس عقد آقای... و دوشیزه ... در... منعقد شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهدم شدن
تصویر منهدم شدن
آپخشیدن از هم پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تسلیم شدن، فرمان بردار شدن، مطیع شدن
متضاد: سرکش شدن، نافرمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراب شدن، ویران گشتن، نیست شدن، نابودشدن، از بین رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، جلوه گر شدن، عیان گشتن، منجلی گشتن، متجلی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته شدن، دلمه شدن، سفت شدن، برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
لتجميدٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
Freeze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
congeler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
invriezen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
להקפיא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
congelar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
zamrażać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
замораживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
جما دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
แช่แข็ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
kufungia barafu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
凍結する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
einfrieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
얼리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
membekukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
জমাট বাঁধা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
जमा देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
заморожувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
congelar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منجمد کردن
تصویر منجمد کردن
congelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی